چه معیارهایی باعث آشنایی و ازدواج شما با همسرتان شد؟
آشنایی ما از طریق همسرخواهرم بود. ایشان همراه با دامادمان در یك شركت كار میكرد و كارگر بود. به دامادمان گفته بود برای ازدواج به دنبال دختری مومن است. او هم به من گفت كه ناصر پسر بسیار خوبی است، مرد بزرگی است. اهل زندگی و رزق حلال است. در نهایت قرار ملاقاتی با هم گذاشتیم. همدیگر را دیدیم و با هم صحبت كردیم. ناصر ساده بود و مهربان، همان دیدار اول، كافی بود تا من ازدواج با او را برای خود افتخاری بدانم. هر چه خانواده مخالفت كردند من نپذیرفتم.
شهید ناصر مسلمسواری، دومین شهید مدافع حرم اهواز است. یک کارگر ساده و بیادعا که اخلاص، شجاعت و عشق او به دین و ولایت و فداکاریهایش در میدان رزم، او را به الگویی مانا برای نسل جوان و همشهریهایش تبدیل کرده است. شهید مدافع حرم مسلمسواری، امکان حضور در سوریه و مقابله با تروریستها را نداشت، اما آنقدر پیگیری کرد تا بالاخره مجوز اعزام را گرفت. همسر شهید مسلمسواری در مصاحبه با کیهان درباره شرط وی برای ازدواج گفته بود: در اولین جلسهای که با هم صحبت کردیم؛ بیمقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد، شرط اول مقید بودن به نماز، مخصوصا نماز صبح بود و دوم رعایت حجاب. همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرد؛ در دوره و زمانهای که جوانها کمتر دغدغههایی از این دست دارند؛ یک پسر 21 ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت و این خیلی برایم مهم بود.» فرزند شهید نیز درباره دلیل اعزام وی به سوریه گفته بود: بابا مرا صدا زد. به من گفت علیرضا میخواهم مثل یک مرد به من قولی بدهی. گفتم بابا چه قولی؟ بابا تلویزیون را روشن کرد. جنگ در سوریه را نشان میداد. به من گفت علیرضا میدانی اینها چه کسانی هستند؟ گفتم بله اینها داعشیها هستند. گفته بود میدانی اینها ظلم میکنند و مردم بیگناه را میکشند؟ گفتم بله. گفت من لیاقت نداشتم در زمان جنگ باشم و سربازی هم نرفتم که به کشور و مردمم خدمت کنم. (چون فرزند شهید بود معاف شده بود.)میخواهم بروم در سوریه از مردم دفاع کنم تا افتخاری برای آقا امام زمان(عج) و امام ای باشم. بعد از شهادتم به مادرت بگو.»
مخالفت خانواده برای چه بود؟
من مدیر آموزشگاه پیش دبستانی بودم و ناصر تحصیلات بالایی نداشت و فقط یك كارگر بود. خانواده ناصر چهار برادر و چهار خواهر بودند. ما كمی از لحاظ خانوادگی با هم تفاوت داشتیم اما من عاشق او شده بودم. ایمان، اخلاق و همت والایش در كسب نان حلال من را شیفته او كرده بود. وقتی من با ناصر آشنا شدم، ایشان یك نیروی داوطلب بسیجی بود. هر دو 21 سال داشتیم و با ازدواج با هم، زندگی سختی را آغاز كردیم. 13 بهمن ماه 1381 بود كه اولینهای خانه و خانواده را به تنهایی آماده كردیم و همه چیز از صفر شروع شد. مدتی بعد از ازدواج ناصر بیكار شد و من هم اولین فرزندمان علیرضا را باردار بودم. میدانستم زندگی با او برایم سخت خواهد بود اما همه مسائل را از همان ابتدا قبول كردم. صحبتهای روز اولش همیشه در گوشم طنین انداز میشود. تنها خواسته ناصرم از من، حفظ حجاب، نماز و ایمانی بود كه در بودنها و نبودنهایش باید رعایت میكردم و به آن پایبند بودم. به جرات میتوانم بگویم اگر آن زمان من ایمانم 50درصد بود با دیدار و همراهی با ناصر به بالاترین حد خود رسید و با ناصر بود كه از خواب غفلت بیدار شدم. ما 11 سال در كنار هم در نهایت عشق، دلدادگی و سادگی یك زندگی بسیار موفق داشتیم. در سختترین شرایط حضورش، حرفهایش به من دلگرمی میداد.
از خانواده همسرتان كسی هم در دوران دفاع مقدس حضور داشت؟
بله ، پدرش از مردان مبارز زمان جنگ بود و بازنشسته سپاه است. كاظم و غانم از عموهای ناصر هستند كه بعد از تحمل سالها درد و رنج و جراحت ناشی از اثرات شیمیایی به كاروان شهدا پیوستند. ناصر هم همواره از چرایی نبودنهایش در دوران دفاع مقدس میگفت و حسرت آن روزها را میخورد. میگفت اگر جنگ شود اولین نفری خواهد بود كه خود را به صفوف مقدم نبرد میرساند. میگفت میخواهم از اسلام دفاع كنم. ناصر با چنین تفكری رشد پیدا كرده و بزرگ شده بود. در نهایت هم به خواسته و هدفش رسید.
چند فرزند از شهید به یادگار دارید؟
علیرضا متولد 26اردیبهشت 1383 است. بیتا و همتادو قلوهای شهید هستند كه در 28 آبان ماه 1386به دنیا آمدند و فرزند آخرمان بنیامین است كه ناصر وابستگی و علاقه عجیبی به او داشت در 17 اسفند ماه 1390 خود را به جمع خانوادهمان رساند. ناصر در تربیت بچهها و نگهداری از آنها خیلی به من كمك میكرد. اجازه نمیداد تا اذیت شوم. تا قبل از رفتنش همواره كنارم بود و كمك حالم.
شهید چه زمانی به افتخار دفاع از حرمین مشرف شد؟
كمی قبل از رفتنش برای دفاع از حرمین شریفین، حال و هوای ناصرم فرق كرده بود. تماسهای گاه و بیگاهش من را كمی نگران كرده بود. اما به همسفرم اعتماد داشتم. راستش آن زمان زیاد از درگیریهای سوریه و عراق نمیدانستم. اما ناصر همواره پیگیر بود و در تلاطم. 7مهر ماه 1392 به قصد عزیمت به مشهد و زیارت امام رضا (ع)از ما خواست كه همراهش باشیم اما مدرسه علیرضا شروع شده بود و مجبور شد خودش به تنهایی برود. ناصر از ما خداحافظی كرد و رفت.
شما از رفتنش به سوریه اطلاعی نداشتید؟ زمان رفتن حرفی نزد؟
نه، آن روز حرفی نزد. همه كارهایش را كرد. اصلاً فكر نمیكردم كه آن روز و آن خداحافظی آخرین خداحافظیمان باشد. بچهها همگی خواب بودند، آنها را بوسید و بعد رو به من كرد و گفت: مادر علی ما 10 سالی را در كنار هم بودیم، میخواهم اگر خوبی یا بدی دیدی از من بگذری و حلال كنی. به او گفتم چرا اینگونه صحبت میكنی؟! گفت من كه نمیدانم بیرون از این خانه چه اتفاقی ممكن است برای من بیفتد. میخواهم از من راضی باشی. میخواهم بروم و شاید دیگر برنگردم.
بعد از رفتنش چند باری با هم در تماس بودیم. تا اینكه دیگر همراهش خاموش شد ومن 15 روز از ناصرم بیخبر ماندم. نمیدانستم چه كنم. بعد از 15 روز تلفنم زنگ زد و صدایی كه از فاصله خیلی دور میآمد من را مادر علی خطاب كرد و ابتدا صدا را نشناختم. آن صدا گفت: منم همسرت ناصر، آنقدر غریبه شدم كه من را نمیشناسی؟! با گریه گفتم ناصر تو هستی؟ گفت بله. من سوریه هستم و از حرم زینب (س) دفاع میكنم. میخواست صدای بچهها را بشنود. بنیامین كه تازه به حرف آمده بود گفت بابا، بابا بعد تماس قطع شد.
بعد از اینكه متوجه شدید به سوریه رفته است، اعتراضی نكردید؟
شب دوم بود ساعت 12 شب تماس گرفت. من برای اینكه ناصر را برگردانم، گفتم ناصر بنیامین مریض شده، خواهش میكنم برگرد. گفت مادر علی! در این وضعیت خودت قاضی باش و قضاوت كن. گفت فرزند تو عزیزتر است یا زینب كبری (س). ایشان را از كربلا تا شام با تازیانه كشاندند. خودت قضاوت كن. من شرمنده و خجالتزده شدم. حرفی برای گفتن نداشتم. گویی آرامش خاصی گرفته باشم تمام بیتابیهای نه و دلتنگیهایم تمام شد و لذتی خاص در دلم احساس كردم. همه چیز را فراموش كردم وگفتم ناصر خوش به سعادتت ما را دعا كن.
چگونه از شهادتش مطلع شدید؟
مدتی بعد، كسی تماس گرفت و به بهانه آوردن امانتی ناصر از سوریه آدرس خانه را پرسید. به او گفتم برادر! ناصر شهید شده است. گفت نه، خانم صلوات بفرست. فردای آن روز از سر و صدای خیابان و دویدنهای علیرضا متوجه شدم كه خبر شهادت ناصر را آوردهاند. علیرضا گفت مادر همه از بابا حرف میزنند. بنیامین را در آغوش گرفتم و به خیابان دویدم. آمده بودند تا خبر شهادت ناصرم را بدهند. ناصر 20 آبان ماه 1392 مصادف با عاشورای حسینی در سوریه به شهادت رسید و پیكرش 2آذرماه به دست ما رسید و در 5 آذر ماه 1392 تشییع و خاكسپاری شد. همه فرماندهان و همرزمان ناصر از شجاعت و دلاوری او حرف میزدند. از حماسه سراییاش در منطقه. اما اینجا ناصر در گمنامی تمام به خاك سپرده شد.
فقدان چنین مردی در زندگیتان خلل وارد نكرد؟ تربیت و رسیدگی به بچهها برایتان دشوار نیست؟
ابتدا خیلی ناراحت بودم و نبودنهایش برایم با چهار فرزند دشوار بود. به ناصر گله كردم كه ما را تنها رها كردهای و رفتهای. اما ناصر به خوابم آمد و گفت مادر علی! ناراحت نباش. من تو را دست كسی سپردم كه خودش همه جوره هوایت را دارد. او نگاهت میكند و همین برای تو كافی است. پرسیدم من را به كه سپردهای؟! گفت به خانم حضرت زینب (س). اما امروز كه با شما صحبت میكنم و دو سالی از نبودنهایش میگذرد، افتخار میكنم كه لیاقت همسر شهید شدن آن هم همسر شهیدمدافع حرم شدن را پیدا كردم. به خود میبالم كه از فرزندان و دردانههای شهید مدافع حرم نگهداری میكنم و لیاقت پیدا كردم تا امانتدار شهید باشم. گاهی هر چهارتایی شان گریه میكنند و بهانه میگیرند اما همه اینها و همه اذیتهایی كه در مسیر تربیت آنها تحمل میكنم برایم حكم جهاد را دارد و لذتبخش است. من هنگام آرام كردن بچهها و در لالایی شبانهشان، داستان كربلا روایت میكنم و در مراسم تشییع شهدا همراه با چهار فرزندم شركت میكنم. من میدانم كه ناصر هم در كنار ما زندگی میكند. او از من و خانوادهاش محافظت میكند و من وجودش را در زندگیام حس میكنم. خوب به یاد دارم آن شبی را كه بیتا تب كرده بود و نیمههای شب از خواب پرید، دیدم آرام شده و حالش خوب است. گفت مامان بابا آمد و یك لیوان آب به من داد و گفت بخور تا خوب شوی. من آن زمان شاید 50درصد ناصر را حس میكردم و میدیدم اما امروز و بعد از شهادتش صددرصد او را در كنار خود میبینم و این بودنهایش به من صبر میدهد.
بسیاری از حضور نیروهای ایرانی در دفاع از اسلام و اهل بیت در آن سوی مرزها با طعنه و كنایه سخن میگویند، نظر شما در اینباره چیست؟
آن زمان كه امام حسین (ع)در واقعه كربلا ندا سر داد: هل من ناصر ینصرنی و كمك خواست، ما نبودیم. اما امروز ما هستیم. من ندای امام حسین (ع)را ندای ابوالفضل عباس (ع)را برای یاری خواهرشان شنیدم. اینكه ما فقط نظارهگر باشیم، این صحیح نیست، اینكه فقط ادعا داشته باشیم و طعنههایمان دل مبارزان و خانواده شهدا را بلرزاند كافی نیست، پس چه فرقی با یزیدیهای زمان و داعشیها داریم. شاید كمی باورش برای شما سخت باشد اما امروز علیرضای من كه 11 سال بیشتر ندارد هم هوای دفاع از حرم به سر دارد. از من میخواهد تا اذن رفتن بدهم. من هم میگویم من راضی ام به محض اینكه اجازه و امكان رفتنت فراهم شود، خودم توشه سفرت را میبندم و روانهات میكنم. طعنه نااهلان و نابخردان كه همیشگی است. در همه دورانها و اعصار شنیده و دیده شده كه عدهای مخالفت میكنند. حق هم دارند، چه انتظاری از آنها میشود داشت. آنها كه نمیفهمند شهادت یعنی چه، آنها كه نمیدانند دفاع از حرم عقیله بنیهاشم یعنی چه. اما دیدار با رهبری دلهایمان را آرام كرد و همه زندگیمان را بیمه ساخت.
از دیدارتان با رهبر كه همه زندگیتان را بیمه آن میدانید برایمان بگویید.
بله، سعادت دیدار آقا را پیدا كردیم. بزرگترین افتخاری كه نصیب من و بچهها شد. خیلی این دیدار به من روحیه داد. با دیدن آقا آرامش خاصی پیدا كردم. این دیدار بهترین لحظات زندگی من بود. با جمعی از خانوادهها رفتیم. رهبری فرمودند: ما از خدا میخواهیم كه به شما صبر بدهد و راه شهدا را ادامه دهیم. این بزرگترین افتخار است كه خدا نصیب شما كرده است. من واقعاً از شما همسران شهدا سپاسگزارم.»
وقتی رهبر این جمله را فرمودند، دیگر نمیدانستیم چه باید میگفتیم. او با آن همه عظمت و بزرگی از ما قدردانی كرد. آقا بچههای شهید را چون پدری نوازش كردند. بنیامین به ناگاه به سمت ایشان دوید و به آغوش پدرانه رهبر پناه برد.
و در پایان اگر سخنی دارید بفرمایید؟
هیچ وقت فكر نمیكردم یك كارگر ساده، آنقدر پیش خدا عزتمند و عزیز شود كه خدا انتخابش كند و شهادت را به او بدهد. این برایم تعجب آور است و خداوند اینها را نصیب ناصر من كرد. ناصر همچون دیگران زندگی داشت و چهار فرزند كه عاشقانه آنها را دوست داشت. اما بین خدا و خودش بهترین را انتخاب كرد. دفاع از حرمزینب(س) افتخار كمی نیست. مدافعان حرم همه همتشان دفاع از اسلام و قرآن بود. ناصر من ناصر و یاور امام زمان خویش شد. از همه میخواهم گوش به فرمان ولایت فقیه باشند تا شرمنده شهدا نشویم. اولین خواهشی كه از همه مسلمانان به ویژه مسلمانان كشورم دارم این است كه هرگز اجازه ندهند تا خون شهدا كمرنگ شود. از رومه جوان هم سپاسگزارم كه اشاعهدهنده فرهنگ ایثار و شهادت است.
تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۹۴
۱۰۱ - گفتگو با همسر شهید مدافع حرم، محسن فانوسی : رابطهاش با خدا عشق و عاشقی بود ۱۳۹۸/۰۴/۳۰
۱۰۰ - گفتگو با پدر شهید مدافع حرم علیرضا مشجری : آقازادهای که فدای اسلام و ایران شد ۱۳۹۸/۰۴/۰۱
كه ,ناصر ,شهید ,هم ,حرم ,دفاع ,به من ,دفاع از ,بود و ,مدافع حرم ,بعد از
درباره این سایت